روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

روژینا و گردش های تیر ماهی

سلام نفسم روز پنج شنبه 19 تیر 93 مصادف با 12 رمضان با همکارای مامان خانوادگی رفتیم گردش ماسوله اونم واسه افطار اون روز مامانی تا ساعت 7 غروب کلاس داشت و به محض اینکه کلاسم تموم شد خودمو مثل فرفره رسوندم خونه تا وسایلو جمع کنم. بالاخره با هر زحمتی بود کارامو تا 8 انجام دادم و با خاله ندا و خاله مریم هماهنگ کردیم تا همو یه جا ببینیم و حرکت کنیم به سمت ماسوله. چون یه مقدار دیر حرکت کرده بودیم بابا با سرعت 120 به سمت فومن حرکت کرد. باید اعتراف کنم کمی ترسیده بودم. تو و ماهان (پسر خاله ندا) هم از بس شیطونی میکردین دیگه داشتم کلافه میشدم. خلاصه دقیقا موقع اذون رسیدیم به محل مورد نظر. یه فضای سرسبز و زیبا باآلاچیق های خوشگل و کوچولو....
4 مرداد 1393
1912 14 27 ادامه مطلب

سوگلی 18 ماهه مامان

  هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی بهانه زندگیم 1/5 سالگیت مبارک . . .       میلاد تو رو به تک تک گل های دنیا تبریک می گم ولی می دونم همشون حسودیشون میشه  اخه تو تنها گل باغچه قلب منی.... نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند، که به من شور و نشاط زندگی می بخشد.   ...
30 تير 1393
2261 23 36 ادامه مطلب

از دست این دخملی!!!!!

سلام امید مامان جونم واست بگه دخملی که شما باشی روم به دیوار ،روم به دیوار یه اپسیلون مقداری شیطون بلا تشریف داری هر روز یه مدل خرابکاری از شما پرده برداری میشه. هی خواستم ننویسم این یکیشو بازم نشد.   چن روز پیش اداره بودم حدودای ساعت 11 طبق معمول هر روز مامانی بهم زنگ زد تا گزارش شرح وقایع اون روز رو بهم بده و از احوالات تو با خبرم کنه. گفتش که 2 روزه ساعت باباجون(بابای خودم ) گم شده و مامان امروز ساعتو پیدا کرده. میتونی حدس بزنی کجا؟ روژینا خانومی ساعتو گذاشته تو فریزر و درشم بسته رفته دنبال بازیش!!!!!!!!! بعد 24 ساعت، ساعت مچی بخت برگشته مثه یه تیکه سنگ از تو فریزر کشف شده!!!!!!!!! جالب اینجاس که ب...
24 تير 1393
1605 21 32 ادامه مطلب

تولد باباسی

عروسکم ملوسکم کوچول مامان سلام روز یکشنبه مصادف با 15 تیر تولد باباسی شما بود.  منم تصمیم گرفتم تا شب به روی خودم نیارمو و نفسمو سورپرایز کنم. عصری وقتی حدود ساعت 4/30 که بابا رفت سرکار تو خوابیده بودی و خدا رو شکر دیگه پروژه چسبیدن به باباسی و گریه زاری نداشتیم. منم دیدم بهترین فرصته که خونه رو یکم مرتب کنم و واسه شب آماده. حدود یک ساعت بعد از خواب پا شدی و طبق معمول یه بد اخلاقی کوچولو کردی و بعدشم شروع کردی به بازی. دیدم یکی در میزنه و نگاه کردم دیدم خاله نداس همکارم. پسرش ماهان رو برده بود موسسه زبان که نزدیک خونه ما بود و تو این فاصله اومده بود به ما سر بزنه و تو رو بببینه. خلاصه حدود یه ساعتی...
21 تير 1393
2850 26 34 ادامه مطلب

اخبار ویژه روژینایی

دخملی قشنگم سلام تیتر خبرات: 1-رویش مرواریدای 15 و 16 مبارک عسلم 2-دخملی واسه بار دوم موهاشو کوتاه کرده 3-پایان ترم یک کارگاه مادر و کودک 4-دومین ماه رمضون دخملی 5-نزدیک شدن به 1/5 سالگی 6-دخملی دایره فرهنگ لغاتش داره وسیع تر میشه مشروح اخبار روژینایی رو در ادامه مطلب بخونید عسل مامان روز 8 تیر عصری بردمت حموم و طبق معمول داشتی شیطونی میکردی و کف رو تنت رو می خوردی چون میدونی کارت اشتباس منو نگاه می کنی از ته دل ذوق ذوق می کنی بلند می خندی.قربون اون خنده های از ته دلت بشم. تو این مابین منم مروارید 15 و 16 رو کشف کردم. روز پنج شنبه 5 تیر ماه بردمت آرایشگاه تا برای بار دوم ماهوی پرنسسم...
14 تير 1393
3300 22 40 ادامه مطلب

بازم یه شیطونی دیگه!!!!!!!!!

عسل خانومم، جیگرم ، نفسم   چند شب پیش حدودا جمعه هفته پیش بود. کل روزش رو بازی و شیطونی کرده بودی و نزدیکای 11 شب برای اولین بار بی درد سر خوابت برد. منم خوشحال از این موهبت الهی زودی کارامو انجام دادم تا بتونم  بخوابم و صبح فردا سرحال سرکارم حاضر شم. از اونجایی که شبا دو تا سه بار از خواب پا میشی و سراغ می می رو میگیری منم عادت کردم و شبی چند بار پا میشم و چک میکنمت. اون شب اصلا برا خوردن شیر پا نشدی و من کلی قربون صدقت میرفتم که ای جاااااااانم بچم چقد خستس. خلااااااااصه حدود ساعت 5/5 صبح شد از خواب پریدم سمت راستم رو نگاه کردم ولی ندیدمت!!!!!! پتو رو بلند کردم فکر کردم رفتی زیر پتو ولی باز پیدات نکردم پایین تخت...
1 تير 1393
2520 34 78 ادامه مطلب

ورود به ماه هجدهم

عروسک قشنگم  به ماه هجدهم زندگیت خوش اومدی   خدا رو هزاران بار شکر میگم برای داشتن فرشته کوچولویی مثل تو و خوشحالم که در کنار هم یک ماه خوب و بدون درد سر رو پشت سر گذاشتیم.  بقیه تو ادامه مطلب   از اوایل خرداد ماه کلاسای خلاقیت مادر و کودکت شروع شد و شما هم خیلی خوب استقبال کردی و خدا رو شکر قدرت یادگیری بالایی داری. کلی تو کلاس با دوستای جدیدت بازی میکنی و عاشق خاله هاجرت شدی به طوریکه هر جا میره تو هم دنبالش میری حتی وقتی که میره تویه اتاق دیگه تا گوشیشو جواب بده. اونم میاد و سفت بغلت میکنه و می بوستت و قربون صدقت میره تو کلاسا یاد میگیری تا بهتر صحبت کنی و صداهای حیوونای مختلف...
28 خرداد 1393
3236 20 47 ادامه مطلب