بازم یه شیطونی دیگه!!!!!!!!!
عسل خانومم، جیگرم ، نفسم
چند شب پیش حدودا جمعه هفته پیش بود. کل روزش رو بازی و شیطونی کرده بودی و نزدیکای 11 شب برای اولین بار بی درد سر خوابت برد.
منم خوشحال از این موهبت الهی زودی کارامو انجام دادم تا بتونم بخوابم و صبح فردا سرحال سرکارم حاضر شم.
از اونجایی که شبا دو تا سه بار از خواب پا میشی و سراغ می می رو میگیری منم عادت کردم و شبی چند بار پا میشم و چک میکنمت. اون شب اصلا برا خوردن شیر پا نشدی و من کلی قربون صدقت میرفتم که ای جاااااااانم بچم چقد خستس. خلااااااااصه حدود ساعت 5/5 صبح شد از خواب پریدم سمت راستم رو نگاه کردم ولی ندیدمت!!!!!! پتو رو بلند کردم فکر کردم رفتی زیر پتو ولی باز پیدات نکردم پایین تخت و نگاه کردم گفتم ای وای بدبخت شدم و تو از تخت افتادی پایین ولی اون زیرم نبوووووووودی!!!!!از تخت مثل فشفشه بیرون پریدم حالا قیافه من اون لحظه دیدنی بود با چشای پف کرده و موهای به هم ریخته تو خونه افتادم دنبال تو !!!!
وقتی رفتم تو هال و اتاقت و اونجام ندیدمت تنم مثل بید میلرزید و احساس میکردم قلبم تا چند لحظه دیگه از سینم بیرون میزنه!!! جیغ زدم و باباسی رو صدا زدم گفتم روژینا از خونه رفته بیرون حتما تو راه پله ها افتاده...........
یه لحظه سریع رفتم سمت آشپزخونه....
تنها امیدم اونجا بود......
یادم اومد چند بار رفته بودی گوشه کابینتا و قایم شد بودی.
وقتی رسیدم اونجا و دیدمت انگار خدا دنیا رو بهم داده بود......
فدای اون دل کوچولو و مهربونت بشه مامان.
از قرار چون شبش رو زود خوابیده بودی و شیر نخورده بودی از خواب پاشدی و حتما من و بابا رو هم صدا کردی ولی ما بیدار نشدیم.
ولی من هنوزم متعجبم چطور تو از تختت پایین اومدی!!!!!!!!!
حالا اومدی ، چطور من و بابا متوجه نشدیم؟!!!!!!!!آخه خواب من خیلی سبکه همینطور باباسی!!!!!!!!!!!
رفتی تو آشپزخونه دنبال غذا .......
الهی من قربونش بشم که گشنش شده بوده.......
دیدم گوشه کابینت نشسته خوابت برده اینقد قیافت دوست داشتنی بود که با اون حالم دلم نیومد ازت عکس نگیرم.
می خواستم وقتی بزرگ شدی بدونی که چقد شیطون بلا بودی عمرم