روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

روژینا و تولد علی کوچولو

 روز پنج شنبه 30 مرداد  تولد علی کوچولو پسملی همکار مامان بود. علی جون تولدت مبارک عزیزم بعد ناهار زودتر خوابوندمت تا واسه عصری تو تولد لجبازی نکنی و خودتو خودم اذیت نشیم. ساعت حدود 5 عصر با کلی نازو لوس کردن از خواب بیدارت کردم و بعدش قلقلک بازی. وقتی که کمی شارژ شدی یه میان وعده جزئی خوردی(شیر و بیسکویت) و لباساتو تنت کردم.  قبل بیدار شدنتم خودمو آماده کرده بودم. با خاله ندا هماهنگ کردیمو با هم رفتیم تولد. در ابتدا بسیار دخملی ساکت و سنگین و خانمی بودی و کنار مامان نشسته بودی. اما فقط و فقط بعد از چند دقیقه ای شروع کردی به شیطونی و این ور اون ور دوییدن. منو زیر چشمی نگاه میکردی ببینی دعوات میکنم یا نه  ...
5 شهريور 1393
1937 13 16 ادامه مطلب

سفر به سرعین

سلام نفس مامان امروز اومدم خاطرات سفر به  سرعین رو برات ثبت کنم گل کوچولوی من. روز سه شنبه 21 مرداد موقع ناهار (چون من و بابا همدیگرو در روز کم می بینیم ،جلسات خونه ما معمولا سر میز ناهاره )به صورت اتفاقی تصمیم گرفتیم با همکارای من یه مسافرت کوتاه بریم اونم مثل سرعین. تلفنی با خاله ندا و خاله مریم هماهنگ کردیم و برناممون شد حرکت به سمت سرعین بامداد روز پنج شنبه 23 مرداد. خلاصه روز موعود فرا رسید سر ساعت 6 صبح حرکت کردیم. تصمیم گرفتیم رفتنی از مسیر خلخال بریم. وای که هرچی از این خطه بگم کم گفتم حتی عکسا هم نمی تونن زیباییهاشو توصیف کنن. این درختا بالای کوه کنار جاده بود اینم چن ...
29 مرداد 1393
1767 21 31 ادامه مطلب

19 ماهگی نفس کوچولو

  19 ماهگیت مبارک عشق مادر میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم فرشته کوچکم ...
26 مرداد 1393
1183 15 23 ادامه مطلب

تعطیلات عید فطر با روژی جونم

سلام نفس مامان با کلی تاخیر اومدم تا خاطرات چن روز تعطیلی عید فطر امسال رو برات ثبت کنم. امسال با کمال شعف و شادمانی عید فطر و تعطیلیهای بعدش یه 4 روزی به طول انجامید. اولش با بابایی تصمیم گرفتیم بریم یه مسافرت کوتاه مدت ولی کمی که تامل فرمودیم دیدیم احتمالا به اندازه ای راهها و مسیر ها شلوغ بشه و همچنین با توجه به گرمای هوا که نتونیم از مسافرتمون لذت کافی رو ببریم. به همین خاطر خونه موندیم و مامانی واسه هر روزش برنامه ریزی کرد. روز اول: روز سه شنبه روز عید فطر بود. من امسال نتونستم تو نمازعید شرکت کنم  و خیلی دلم سوخت آخه عاشق خوندن این نمازم. شب قبلش خونه مامانی بودیم و صبح تونستیم کمی بیشتر بخوابیم و وقتی بیدار شدی...
22 مرداد 1393
1314 10 25 ادامه مطلب

سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام عسیسم سوم مرداد سالگرد ازدواج مامان و بابایی بود. امسال سه سال کامله که من و بابایی تو یه آشیونه با هم زندگی میکنیم  نفس کوچولوم هم دو سالشو کنارمون بوده عاشق این با هم بودنم مهدی جان از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و  شاديها را به كامم شيرين تر كردي عزيز لحظه هاي بيقراريم سالگرد ازدواجمان مبارك ...
11 مرداد 1393
2779 29 60 ادامه مطلب