روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

اولین کلاس آموزشی عشقم

دخملی مامان کلاس داره!!!!!!!!! روز شنبه مورخ 93/3/10  جلسه اول کلاس های مادر و کودک اردیبهشت بالاخره برگزار شد. ساعت 5 کلاس داشتی. اون روز به مامان جون گفتم که قبل اینکه از سر کارم برگردم تو رو بخوابونه!!!! بنده خدا مامانم هم با کلی گرفتاری موفق شد. ناهارو پیش مامان جون موندیم تا تو همونطور بخوابی و جا به جا نشی تا وقتی سر کلاست (ای قربون اون کلاست بشم من) حاضر میشی سر حال باشی نفس کوچولوی من خلاااااااااااصه نزدیک 5 که شد کم کم بیدارت کردم و با کلی ناز پوشکت رو تعویض و آمادت کردم.سر ساعت 5 رسیدیم. دیدیم کلاس تازه شروع شده.  بچه ها و مامانا همه دوره هم حلقه زده بودن و مربیت که اسمش خاله هاجر بو...
13 خرداد 1393
2376 32 56 ادامه مطلب

یه قرار شیرین وبلاگی

روژینای خوشگل مامانی سلام بعد مدتها تصمیم گرفتم با یکی از دوستای مهربون وبلاگیمون قرار بذارم حدس بزن کدوم یکیشون امیر علی دونه برفی و خاله مریم مامان مهربونش   http://amirali-90.niniweblog.com   روز پنج شنبه 93/3/8  عصر ساعت 7 با هم قرار داشتیم توی پارک. امیر علی و مریم جون سر ساعت رسیدن و من و تو با کمی تاخیر  عسیسم به محض ورود تو و امیر علی شروع کردین به دویدن به سمت وسایل بازی کلی ذوق میکردین قربون جفتتون بشم. من و مریم جون هم ایضا دنبالتون  هر وقت هم کمی خسته میشدین و سرعتتون کم میشد ما مامانا  گه گداری  میتونستیم با هم صحبت کنیم. ولی با همه این ...
10 خرداد 1393
1705 26 46 ادامه مطلب

خبرای جدید

اول از همه: روژینای نازم ورودت به ماهگی مبارک دختر گلم پنج شنبه هفته پیش وارد 17 ماهگی شد و یه ماه بزرگتر ! خیلی خیلی خوشحالم تو این یه مدت از 16 تا 17 ماهگی اتفاقای زیادی افتادو همونطور که میدونی چن روزی تو حالت خوب نبود و راهی بیمارستان شدی و من و بابایی رو به برزخی فرستادی که قابل توصیف نیست. الان دیگه شبا خس خس سینه ندار بعد یک ماه تازه حالت خوب شده ولی باز خدا رو شکر!!!!!!! خیلی خیلی ممنونم از خاله هایی که تو این مدت مدام جویای حال تو بودن. واقعا داشتن دوستای خوب حتی اگه تا حالا ندیده باشیشون هم یه نعمته!!! عاشقتونم   دوم از همه: تو همون بیمارستان متوجه شدم که مروارید دهمت هم جوونه زده.ال...
27 ارديبهشت 1393
2724 35 71 ادامه مطلب

یه اتفاق بد

دخملی قشنگم چند روزیه که نتونستم بیام و خاطرات قشنگت رو بروز کنم آخه خیلی گرفتار و خسته ام.  دلم می خواد همه جریانات این چند روز رو بنویسم تا بدونی مامانی به خاطرت حاضر جونشم بده..... دقیقا از روز 31 فروردین که روز مادر هم بود احساس کردم کمی بدن درد دارم و تنم داشت کوفته میشد. با خودم گفتم که ای وای دارم آنفولانزا میشم. تا غروبش کم کم تب کردم و که بعد از چند ساعت به تب و لرز تبدیل شد و گلو درد شدید......تا آخر شب فشار خونم به 7 رسید و راهی دکتر شدم و سرم ...... از یه طرف حالم خیلی بد بود و احساس میکردم دارم میمیرم از طرف دیگه اضطراب اینو داشتم که تو ازم این ویروس رو بگیری!!!!!!!!! همون شب کلی گریه کردم. همش سعی می کردم ازت فاصل...
13 ارديبهشت 1393

16 ماهگیت مبارک فرشته کوچولو

دخملی قشنگم 15 ماهش کامل  و  وارد 16 ماهگی شد مبارکت باشه زندگی من روژینای گلم، نفس مامانی عسل خانومم دوشنبه 25 فروردین 93 ، وارد شانزدهمین ماه زندگیت شدی از اینکه داری هر روز بزرگتر و خانوم تر میشی به خودم میبالم! با تو بودن را سپاس دخترم به یاد داشته باش: همیشه از خوبی آدما برای خودت دیوار بساز ، هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک آجر از دیوار رو بردار، بی انصافیه اگر دیوار رو خراب کنی.......! مهم بودن خوب است....اما خوب بودن مهمتر....! هیچ وقت مغرور نشو ، برگها وقتی میریزند که فکر میکنند طلا شده اند....! اگر به کسی حسادت کردی بدان که به برتری وی اعتراف کرده ای....! با ...
28 فروردين 1393