روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

یه قرار شیرین وبلاگی

روژینای خوشگل مامانی سلام بعد مدتها تصمیم گرفتم با یکی از دوستای مهربون وبلاگیمون قرار بذارم حدس بزن کدوم یکیشون امیر علی دونه برفی و خاله مریم مامان مهربونش   http://amirali-90.niniweblog.com   روز پنج شنبه 93/3/8  عصر ساعت 7 با هم قرار داشتیم توی پارک. امیر علی و مریم جون سر ساعت رسیدن و من و تو با کمی تاخیر  عسیسم به محض ورود تو و امیر علی شروع کردین به دویدن به سمت وسایل بازی کلی ذوق میکردین قربون جفتتون بشم. من و مریم جون هم ایضا دنبالتون  هر وقت هم کمی خسته میشدین و سرعتتون کم میشد ما مامانا  گه گداری  میتونستیم با هم صحبت کنیم. ولی با همه این ...
10 خرداد 1393
1702 26 46 ادامه مطلب

خبرای جدید

اول از همه: روژینای نازم ورودت به ماهگی مبارک دختر گلم پنج شنبه هفته پیش وارد 17 ماهگی شد و یه ماه بزرگتر ! خیلی خیلی خوشحالم تو این یه مدت از 16 تا 17 ماهگی اتفاقای زیادی افتادو همونطور که میدونی چن روزی تو حالت خوب نبود و راهی بیمارستان شدی و من و بابایی رو به برزخی فرستادی که قابل توصیف نیست. الان دیگه شبا خس خس سینه ندار بعد یک ماه تازه حالت خوب شده ولی باز خدا رو شکر!!!!!!! خیلی خیلی ممنونم از خاله هایی که تو این مدت مدام جویای حال تو بودن. واقعا داشتن دوستای خوب حتی اگه تا حالا ندیده باشیشون هم یه نعمته!!! عاشقتونم   دوم از همه: تو همون بیمارستان متوجه شدم که مروارید دهمت هم جوونه زده.ال...
27 ارديبهشت 1393
2722 35 71 ادامه مطلب

یه اتفاق بد

دخملی قشنگم چند روزیه که نتونستم بیام و خاطرات قشنگت رو بروز کنم آخه خیلی گرفتار و خسته ام.  دلم می خواد همه جریانات این چند روز رو بنویسم تا بدونی مامانی به خاطرت حاضر جونشم بده..... دقیقا از روز 31 فروردین که روز مادر هم بود احساس کردم کمی بدن درد دارم و تنم داشت کوفته میشد. با خودم گفتم که ای وای دارم آنفولانزا میشم. تا غروبش کم کم تب کردم و که بعد از چند ساعت به تب و لرز تبدیل شد و گلو درد شدید......تا آخر شب فشار خونم به 7 رسید و راهی دکتر شدم و سرم ...... از یه طرف حالم خیلی بد بود و احساس میکردم دارم میمیرم از طرف دیگه اضطراب اینو داشتم که تو ازم این ویروس رو بگیری!!!!!!!!! همون شب کلی گریه کردم. همش سعی می کردم ازت فاصل...
13 ارديبهشت 1393

16 ماهگیت مبارک فرشته کوچولو

دخملی قشنگم 15 ماهش کامل  و  وارد 16 ماهگی شد مبارکت باشه زندگی من روژینای گلم، نفس مامانی عسل خانومم دوشنبه 25 فروردین 93 ، وارد شانزدهمین ماه زندگیت شدی از اینکه داری هر روز بزرگتر و خانوم تر میشی به خودم میبالم! با تو بودن را سپاس دخترم به یاد داشته باش: همیشه از خوبی آدما برای خودت دیوار بساز ، هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک آجر از دیوار رو بردار، بی انصافیه اگر دیوار رو خراب کنی.......! مهم بودن خوب است....اما خوب بودن مهمتر....! هیچ وقت مغرور نشو ، برگها وقتی میریزند که فکر میکنند طلا شده اند....! اگر به کسی حسادت کردی بدان که به برتری وی اعتراف کرده ای....! با ...
28 فروردين 1393

چهار شنبه سوری 92

جوجوی مامان امسال دومین چهارشنبه سوری که پیش مایی.می خوام امروز واسه اولین بار ببرمت آرایشگاه تا موهاتو کوتاه کنم.خیلی خوشحالم ولی یه کم هم استرس دارم می ترسم همکاری نکنی و نذاری خاله موهاتو کوتاه کنه.عسل خانومم عکسای کوتاهی موتو  بعد به این پست اضافه می کنم.   عسلم بالاخره بعد از کلی تاخیر امروز اومدم تا عکسای کوتاهی موی عسل خانومم رو به این پست اضافه کنم.  جونم برات بگه که روز 27 اسفند 92 که مصادف بود با چهارشنبه سوری و همچنین چهارمین سالروز عقد من و باباسی دخملی بردم واسه کوتاهی مو. رفتیم پیش خاله راحله دوست مامان تا موهاتو کوتاه کنه.اونجا که رسیدی در ابتدا همه چیزو با دقت زیر نظر داشتی و اصلا شلوغ نمی ک...
28 فروردين 1393

عروسکم و سیزده بدر 93

  دختر قشنگم سیزده بدر امسال به خاطر اینکه تو خسته نشی و بهت خوش بگذره من و باباسی تصمیم گرفتیم از صبح نریم بیرون و بعد از اینکه ناهار خوردیم آماده شدیم و مامانی رو هم با خودمون بردیم. حدودا ساعت 3 عصر رسیدیم. خیلی خیلی شلوغ بود. هر جا یک متر مربع سبزه میدیدی چند نفر یه زیلو پهن کرده بودن و دور هم نشسته بودن. واقعا خیلی احساس خوبی به آدم دست میده! تو هم همه جارو با دقت نگاه میکردی و با دیدن بچه ها کلی ذوق میکردی!اولش یه چند دقیقه ای پیش ما نشستی و دور و برت رو نگاه کردی!و ازم پرتقال می خواستی بهت دادم ولی باز حواست به نی نی های کناریمون بود که یهو دیدم پاشدی و رفتی سراغ یکیشون و دستشو گرفتی و سمت خودت کشیدی یعنی بیا با هم بازی کن...
24 فروردين 1393

روژینا و تعطیلات نوروز 93

سلام عشقم امروز که دارم این پست رو برات بروز میکنم 24 فروردین گل مامان. منو ببخش که دیر اومدم. اینقد سرم شلوغ شده این چند وقت که نگو. از یه طرف تعطیلاتو دید و بازدید عید  و مهمونی رفتن و یه عالم مهمون داشتن،از یه طرفم گشت و گذار و بیرون رفتن و از طرفی هم شلوغ کاریهای تو فدات بشم که یه لحظه هم آروم نمی شینی و بعد تمیز و مرتب کردن خونه نهایتا 30ثانیه خونه مرتب می مونه و دوباره بمب هسته ای هیروشیما این دفعه تو خونه ما منفجر میشه و همون آش و همون کاسه خدا رو شکر امسال تعطیلات عید خوبی داشتیم برعکس پارسال که تو همچین روزایی تو مریض شده بودی و تو بیمارستان بستری بودی و بهم خیلی سخت گذشت، از تعطیلات امسالم لذت بردم. قبل تعطیلات من و ب...
24 فروردين 1393

سال نو مبارک

  دختر قشنگم دومین نوروز عمرت مبارک نفسم سال پیش تو یه همچین روزایی تو خیلی خیلی توچولو بودی و حدود 3 ماه بود که پیش من و باباسی بودی! نمی دونی چقد عاشقتم!!!!!!!!!!! خوشحالم که تو و باباسی رو دارم. خوشحالم که توی لحظه تحویل سال دوتاییتون کنارم هستین!   روژینا و هفت سین 92       روژینا و هفت سین 93   روژینا و بوسیدن تخم مرغ حاجی فیروز   و حاجی فیروز بیچاره دقایقی بعد!!!!!!!       تمام زندگیمی    ...
24 فروردين 1393