روژینا و تعطیلات نوروز 93
سلام عشقم
امروز که دارم این پست رو برات بروز میکنم 24 فروردین گل مامان. منو ببخش که دیر اومدم. اینقد سرم شلوغ شده این چند وقت که نگو. از یه طرف تعطیلاتو دید و بازدید عید و مهمونی رفتن و یه عالم مهمون داشتن،از یه طرفم گشت و گذار و بیرون رفتن و از طرفی هم شلوغ کاریهای تو فدات بشم که یه لحظه هم آروم نمی شینی و بعد تمیز و مرتب کردن خونه نهایتا 30ثانیه خونه مرتب می مونه و دوباره بمب هسته ای هیروشیما این دفعه تو خونه ما منفجر میشه و همون آش و همون کاسه
خدا رو شکر امسال تعطیلات عید خوبی داشتیم برعکس پارسال که تو همچین روزایی تو مریض شده بودی و تو بیمارستان بستری بودی و بهم خیلی سخت گذشت، از تعطیلات امسالم لذت بردم.
قبل تعطیلات من و باباسی تصمیم داشتیم تعطیلات ترتیب یه مسافرت رو بدیم اونم به کرمانشاه. خیلی دوست دارم اونجارو ببینم اما به خاطر اینکه تو خیلی کوچولو هستی و احساس کردیم اگه بریم اول به خودت و بعد به ما سخت میگذره مسافرت رو به زمان دیگه ای موکول کردیم و تصمیم گرفتیم از استان خودمون بیشتر لذت ببریم.
روزای اول که همش مهمونی بودیم خونه مادر جون (مامان باباسی) و خونه مامانی(مامان خودم) و خونه خاله ها دایی ها ....تو هم کلی ملوس و صد البته لوس شده بودی همه قربون صدقت میرفتن و کلی هم عیدی اعم از نقدی و غیر نقدی گرفتی.بعد از اونم نوبت به مهمونی دادن رسید و حسابی تو به مامان ریحانه تو کارا کمک دادیاگه باباسی نبود و تو رو از خونه دور نمی کرد نمیتونستم کارامو انجام بدم
روز 8 فروردین جمعه مامانی و باباجون(مامان و بابای عزیزم) مهمون ما بودن واسه ناهار. تو هم وقتی اونارو میبینی خودتو کلی لوس میکنی و میری تو اتاقتو کاملا و به نحو احسن اونجارو شخم میزنی و چیزی جز بوسه از طرف مامان و بابام نثارت نمیشه
بعد از ناهار و یه چرت کوچولو هم تصمیم گرفتیم به اتفاق هم بریم بیرون و نهایتا سر از طاسکوه ماسال در آوردیم. وای چه جای زیبایی بود با اینکه هنوز اوایل فروردین بود و درختا کاملا سبز نشده بودن ولی میتونستی تازگی و جوانی طبیعت رو کاملا حس کنی!!!
اونجا چند تا بره کوچولو هم بود که تو عاشقشون شده بودی!!!!!!!
ای قربون اون نگاهت
ببین باباجون با چه عشقی نگات میکنه!!! عاشقته!!!
روژینا کنار صنایع دستی که همونجا ساخته میشد
بقیه تعطیلات ما رو تو ادامه مطلب ببینید
چند روز بعد هم به اتفاق مادر جون و عمه سمیه و عمو محمد و عمو هادی و عمه بابا که از اهواز واسه تعطیلات پیش ما اومده بودن رفتیم ویلای خاله بابا تو آبکنار انزلی.
نمی دونی ملوسکم چه جای قشنگی بود فقط حیف که خیلی سرد بود و باد تندی میومد و نتونستم اونجا حسابی ازت عکس بگیرم به جز یه چند تاییاونروز خیلی بهمون خوش گذشت.
روز 8 فروردین شب مهمون داشتیم خاله ندا و خاله مریم همکارای مامان با خانواده هاشون! داداش علی(نی نی خاله مریم )و داداش ماهان(نی نی خاله ندا)که تو عاشق بازی کردن با اونایی!!!!!
روز 9 فروردین هم عروسی خواهر خاله راحله دعوت بودیم. خیلی بهمون خوش گذشتت. عسل خانومم کلی رقصیدی و قر دادی و ورجه وورجه کردی و بنده خدا باباسی رو خسته کردی از بس دنبالت دوییده بود.مخصوصا موقع شام که دیگه بیچارمون کرده بودی و من نفهمیدم اصلا چی خوردم. قربون دخملی شیطونم بشم! عزیزم تو جشن تنها نذاشتی ازت عکس بگیرمو همه عکسات تو بغل من بود واسه همین نمی تونم عکسی ازت بذارم.
همونطور که گفته بودم عید امسال کلی شیطون شده بودی و شلوغ میکردی مخصوصا وقتی مهمونو میدیدی همه هم که میگن آخی بچس دیگه! بذار راحت باشه
یه روز وقتی دیدم کلی مهمون دارم و باید در عرض 2 ساعت کلی آشپزی کنم سریع پذیرایی رو مرتب کردم وتلویزیون رو برات روشن کردم تا مشغول شی و خودم رفتم آشپزخونه تا به کارام برسم و بعد یک ربع وقتی به پذیرایی برگشتم با همچین صحنه ای مواجه شدم
اینم رژلب بیچاره من که گازش گرفتی!!!!!!
اینم مهمونی روز 19 فروردین که خاله مینا خاله مهری خاله منیره و خاله راحله و خاله سمیه دوستای دوره دبیرستان من با نی نی هاشون اومده بودن که از قیافت معلوم بود داره تو دل کوچولوت قند آب میشه از بس که تو نی نی دوست داری ! فدای دل کوچولوت بشم عمرم
آرین کوچولوی 9 ماهه و روژینای نازم و آقا مبین خوشگل
اینم چند تا عکس از اسباب بازیهایی که عیدی گرفتی!!!
عیدی عمه سمیه جون
این هاپو رو هم از قبل زحمت کشیده بود و برات خریده بود.
اینم بازی فکری که باباسی واسه دخملی خریده بود.
اینم خودم واسه عسل خانومم خریدم
تقویم روژینایی ٩٣
اینم دخمل باهوشم در حال دیدن cd بیبی اینشتین