روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

روژینا و تعطیلات نوروز 93

1393/1/24 12:16
نویسنده : مامان ریحانه
1,827 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

امروز که دارم این پست رو برات بروز میکنم 24 فروردین گل مامان. منو ببخش که دیر اومدم. اینقد سرم شلوغ شده این چند وقت که نگو. از یه طرف تعطیلاتو دید و بازدید عید  و مهمونی رفتن و یه عالم مهمون داشتن،از یه طرفم گشت و گذار و بیرون رفتن و از طرفی هم شلوغ کاریهای تو فدات بشم که یه لحظه هم آروم نمی شینی و بعد تمیز و مرتب کردن خونه نهایتا 30ثانیه خونه مرتب می مونه و دوباره بمب هسته ای هیروشیما این دفعه تو خونه ما منفجر میشه و همون آش و همون کاسهکلافهگریهگریه

خدا رو شکر امسال تعطیلات عید خوبی داشتیم برعکس پارسال که تو همچین روزایی تو مریض شده بودی و تو بیمارستان بستری بودی و بهم خیلی سخت گذشت، از تعطیلات امسالم لذت بردم.

قبل تعطیلات من و باباسی تصمیم داشتیم تعطیلات ترتیب یه مسافرت رو بدیم اونم به کرمانشاه. خیلی دوست دارم اونجارو ببینم اما به خاطر اینکه تو خیلی کوچولو هستی و احساس کردیم اگه بریم اول به خودت و بعد به ما سخت میگذره مسافرت رو به زمان دیگه ای موکول کردیم و تصمیم گرفتیم از استان خودمون بیشتر لذت ببریم.

روزای اول که همش مهمونی بودیم خونه مادر جون (مامان باباسی) و خونه مامانی(مامان خودم) و خونه خاله ها دایی ها ....تو هم کلی ملوس و صد البته لوس شده بودی همه قربون صدقت میرفتن و کلی هم عیدی اعم از نقدی و غیر نقدی گرفتینیشخند.بعد از اونم نوبت به مهمونی دادن رسید و حسابی تو به مامان ریحانه تو کارا کمک دادیچشمکاگه باباسی نبود و تو رو از خونه دور نمی کرد نمیتونستم کارامو انجام بدمماچ

روز 8 فروردین جمعه مامانی و باباجون(مامان و بابای عزیزم) مهمون ما بودن واسه ناهار. تو هم وقتی اونارو میبینی خودتو کلی لوس میکنی و میری تو اتاقتو کاملا و به نحو احسن اونجارو شخم میزنی و چیزی جز بوسه از طرف مامان و بابام نثارت نمیشهابرو

بعد از ناهار و یه چرت کوچولو هم تصمیم گرفتیم به اتفاق هم بریم بیرون و نهایتا سر از طاسکوه ماسال در آوردیم. وای چه جای زیبایی بود با اینکه هنوز اوایل فروردین بود و درختا کاملا سبز نشده بودن ولی میتونستی تازگی و جوانی طبیعت رو کاملا حس کنی!!!

اونجا چند تا بره کوچولو هم بود که تو عاشقشون شده بودی!!!!!!!

 

ای قربون اون نگاهت

 

ببین باباجون با چه عشقی نگات میکنه!!! عاشقته!!!

 

 

 

 

 

روژینا کنار صنایع دستی که همونجا ساخته میشد

 

 

بقیه تعطیلات ما رو تو ادامه مطلب ببینید

چند روز بعد هم به اتفاق مادر جون و عمه سمیه و عمو محمد و عمو هادی و عمه بابا که از اهواز واسه تعطیلات پیش ما اومده بودن رفتیم ویلای خاله بابا تو آبکنار انزلی.

نمی دونی ملوسکم چه جای قشنگی بود فقط حیف که خیلی سرد بود و باد تندی میومد و نتونستم اونجا حسابی ازت عکس بگیرم به جز یه چند تاییناراحتاونروز خیلی بهمون خوش گذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

روز 8 فروردین شب مهمون داشتیم خاله ندا و خاله مریم همکارای مامان با خانواده هاشون! داداش علی(نی نی خاله مریم )و داداش ماهان(نی نی خاله ندا)که تو عاشق بازی کردن با اونایی!!!!!

 

 

 

روز 9 فروردین هم عروسی خواهر خاله راحله دعوت بودیم. خیلی بهمون خوش گذشتت. عسل خانومم کلی رقصیدی و قر دادی و ورجه وورجه کردی و بنده خدا باباسی رو خسته کردی از بس دنبالت دوییده بود.مخصوصا موقع شام که دیگه بیچارمون کرده بودی و من نفهمیدم اصلا چی خوردم. قربون دخملی شیطونم بشم! عزیزم تو جشن تنها نذاشتی ازت عکس بگیرمو همه عکسات تو بغل من بود واسه همین نمی تونم عکسی ازت بذارم.

همونطور که گفته بودم عید امسال کلی شیطون شده بودی و شلوغ میکردی مخصوصا وقتی مهمونو میدیدیعصبانیساکت همه هم که میگن آخی بچس دیگه! بذار راحت باشهابرو

 یه روز وقتی دیدم کلی مهمون دارم و باید در عرض 2 ساعت کلی آشپزی کنم سریع پذیرایی رو مرتب کردم وتلویزیون رو برات روشن کردم تا مشغول شی و خودم رفتم آشپزخونه تا به کارام برسم و بعد یک ربع وقتی به پذیرایی برگشتم با همچین صحنه ای مواجه شدمچشمکلافهگریه

 

 

اینم رژلب بیچاره من که گازش گرفتی!!!!!!تعجب

 

 

اینم مهمونی روز 19 فروردین که خاله مینا خاله مهری خاله منیره و خاله راحله و خاله سمیه دوستای دوره دبیرستان من با نی نی هاشون اومده بودن که از قیافت معلوم بود داره تو دل کوچولوت قند آب میشه از بس که تو نی نی دوست داری ! فدای دل کوچولوت بشم عمرمماچ

آرین کوچولوی 9 ماهه و روژینای نازم و آقا مبین خوشگل

 

 

اینم چند تا عکس از اسباب بازیهایی که عیدی گرفتی!!!

عیدی عمه سمیه جون

 

این هاپو رو هم از قبل زحمت کشیده بود و برات خریده بود.

 

 

 

اینم بازی فکری که باباسی واسه دخملی خریده بود.

 

 

 

 

اینم خودم واسه عسل خانومم خریدم

 

 

 

 

 تقویم روژینایی ٩٣

 

اینم دخمل باهوشم در حال دیدن cd بیبی اینشتین

 

 

پسندها (2)

نظرات (14)

روژینا سلطانی
24 فروردین 93 10:06
سلام خوشحال شدم باز هم اومدین. روژینای خوشکلتون هم خوب بزرگ شده تو این مدت خدا رو شکر عید خوبی داشتین و بهتون خوش گذشت.
مامان حدیث جون
24 فروردین 93 10:15
سلام همیشه به گردش
مامان ریحانه
پاسخ
سلام عزیز دلم قربونت گلم
مهتاب مامان آذین
24 فروردین 93 11:21
ریحان جونم از طرف من اون لپش رو بچشی آخه حرصم میگیره مخصوصا وقتی همچین لبخند ملیحی میزنه عزیزم درسته مهمونداری شیرینه ولی با وجود بچه کوچولو واقعا سخته "خسته نباشی گلم
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم که درکم میکنی
سرزمین جدیدترین شکلکهای متحرک
24 فروردین 93 13:22
سلام برای پیدا کردن شکلگها کافیه کمی به لیست شکلکها بیشتر توجه کنید اینم شکلکها سیزده بدر http://zibasaz.niniweblog.com/cat195.php
مامان ریحانه
پاسخ
مرسی فدات شم
خاله ندا
25 فروردین 93 9:16
الهی قربون اون کله گردم بشم که داری تلویزیون نگاه می کنی عزیزززززززززززززززم
مامان ریحانه
پاسخ
عزیزمی خاله جونم
مامان هلیـــــــــــــــــا
25 فروردین 93 13:45
سلام بالاخره اومدین دلم برا دخملمون تنگ شده بود ماشالا بزرگ شده قربونش برم معلومه حسابی بهتون خوش گذشته
مامان ریحانه
پاسخ
سلام خاله جون ما هم دلمون براتون تنگیده بودجاتون خیلی خالی بود
مامان بهنود و بهناز
26 فروردین 93 9:44
خیلی بزرگ شده واقعا برام جالبه روز به روز تغییر میکنه خیلی خوشگل تر و خانوم تر شده جالبه که نمیترسه بهنود من از گوسفند خیلی خیلی میترسه ! خیلی بانمکه مرتب میام وبلاگت اما خیلی نظر نمیذاشتم
مامان ریحانه
پاسخ
دخملی اولین بار بود که گوسفند رو از نزدیک میدید! عکس العملش برام جالب بود.
سحر مامان یسنا
26 فروردین 93 10:35
سلام عزیزم خوشحال شدم اومدی بهمون سر زدی ریحانه جون بر عکس من شما عید حسابی سرت شلوغ بوده ها.....
مامان ریحانه
پاسخ
آره عزیز دم جاتون خالی
مامان آوا
26 فروردین 93 13:01
عزیزم روز به روز شیرین تر میشه این دخملی مامانش از طرف من ببوسش یه اسپندم دود کن دوســــــــــــــــــــــــــــــــت دارم روژینا جونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
مامان ریحانه
پاسخ
ببوس آوایی نانازمو
مامان نگار
27 فروردین 93 9:12
می بینم که دختر من و شما نوروز امسال حسابی با بزغاله ها خوش گذروندن.نگار عاشق بزغاله است و روزی که می خواستیم برگردیم تهران می گفت مامان میشه یدونه برام بخری با شیشه بهش شیر بدم ؟
مامان ریحانه
پاسخ
عزییییییییییییییییییییییییز دلم
مامانی مهربون
19 خرداد 93 13:22
وای این مظلب خیلی قشنگ بود بازم ممنونم که به وبلاگم سر زدی بازم بیا گلم
مامان ریحانه
پاسخ
حتما میام گلم
مامانی مهربون
19 خرداد 93 13:25
خیلی قشنگ بود خدا حفظش کنه
مامان ریحانه
پاسخ
خدا نی نی های شما رو هم حفظ کنه خاله جونم
مریم مامان دونه برفی
21 خرداد 93 12:12
خیلی جالب نوشتی عزیزم . امیدوارم همیشه شاد و خوش باشید.
مامان ریحانه
پاسخ
فدات بشم دوست خوبمدر کنار هم