اولین کلاس آموزشی عشقم
دخملی مامان کلاس داره!!!!!!!!!
روز شنبه مورخ 93/3/10 جلسه اول کلاس های مادر و کودک اردیبهشت بالاخره برگزار شد.
ساعت 5 کلاس داشتی. اون روز به مامان جون گفتم که قبل اینکه از سر کارم برگردم تو رو بخوابونه!!!!
بنده خدا مامانم هم با کلی گرفتاری موفق شد. ناهارو پیش مامان جون موندیم تا تو همونطور بخوابی و جا به جا نشی تا وقتی سر کلاست (ای قربون اون کلاست بشم من) حاضر میشی سر حال باشی نفس کوچولوی من
خلاااااااااااصه نزدیک 5 که شد کم کم بیدارت کردم و با کلی ناز پوشکت رو تعویض و آمادت کردم.سر ساعت 5 رسیدیم.
دیدیم کلاس تازه شروع شده.
بچه ها و مامانا همه دوره هم حلقه زده بودن و مربیت که اسمش خاله هاجر بود کم کم داشت با شعر و آواز حضور و غیاب میکرد.
اولش با دقت بهش نگاه میکردی و محکم بهم چسبیده بودی و فقط میخندیدی.
بعدش شروع کردی به دس دسی کردن و از اونجایی که عاشق نی نی ها هستی کم کم بلند شدی تا با بچه های دیگه بازی کنی.الهی که فدات شم اینقد ذوق میکردی که نگوووووووووو........
چند تا وسیله بازی تو محوطه کلاس بود اول شروع کردی به بازی کردن با اونا بعدشم خاله هاجر چن تا آهنگ و شعر کودکانه واستون گذاشت و شروع کرد به خوندن و بالا و پایین پریدن که تو هم قربون دخملی باهوشم بشم شروع کردی به ورجه وورجه کردن شبیه خاله هاجر و زمزمه کردن شعر با خاله.
میخوندی ممممممم.........
بعد اونم کار با فلش کارت ها شروع شد و خاله ازتون میپرسید که گوشتون کجاس، دستون کجاس ، چشمتون...... الهی که من فدای دخملی نازو با هوشم بشم که همرو بلد بودی(تو خونه باهات فلش کارت هارو تمرین کرده بودم) و خاله هاجر کلی تشویقت کرد. تو هم براش بوس میفرستادی.
وقتی ساعت 6 شد تند تند رفتی پیش خاله هاجر و باهاش بای بای کردی و کفشتو برداشتی و بهم دادی و گفتی پام کن تا بریم خونه.
راستی اونجا کلی دوست هم پیدا کردی: رایان، هانا ، آنیتا .....که هانا کوچولو رو خیلی دوست داشتی.
از بس شیطونی کردی نتونستم عکسای زیادی ازت بگیرم عمرم ولی خیلی کیف کردم لحظه رفتنت به اولین کلاس آموزشیتو دیدم.
احساس کردم دیگه دخملم بزرگ شده.
همه زندگیمی
دخملی مامان تو کوچه منتظره تا مامان بیاد با هم بریم کلاس
روژینا و آنیتا کوچولو که اون جلسه مهمون بود.(2 تا 3 ساله بود)
روژینا و هانا کوچولوی ملوس