29 ماهگی و روزهای بهاری
هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی
29ماهگیت هزاران بار مبارک مامان قشنگم
این ماه بصورت خیلی اتفاقی جشن کوچولوی ماهگردت خونه خاله راحله و عمو مهدی،
دوستای خانوادگیمون برگزار شد
از اینکه میدیدم چقد داره بهت خوش میگذره و کیف میکنی خیلی خوشحال بودم عشقم
آخه تو هم عاشق تولدی و از طرف دیگه عاشق خاله راحله
اوم تا میتونه لوست میکنه و قربون صدقت میره
اینم کادوی تولدت نفسم
خیلی خیلی خیلی دوسش داری و ما هم تو رو
از دیروز پروژه از پوشک گرفتنت کلید خورد
یه دو سه باری خرابکاری کردی ولی امیدوارم موفقیت آمیز باشه و اذیت نشی و نشم
هر نیم ساعت یک با میبرمت دستشویی البته من که نه ماما
(من روزی 2 ساعت بیشتر این روزا نمیبینمت عشق مادر)
عاشق دستشویی رفتنی اونم به خاطر اینکه با دستمال توالت خودتو خشک کنی!!!
مامانای گل اگه ایده ی جدیدی در این خصوص دارین راهنماییم کنین لطفا
ترم یک کلاسای مادر و کودک هم به پایان رسید!
خیلی از این ترم راضی بودم. دیگه مثل قبل تو کلاس شلوغ نمی کردی و به حرفای مربیت خاله هاجر گوش میکردی و وقتی شعر می خوند باهاش تکرار میکردی با حوصله و دقت کاردستی درست میکردی
وااای چقد نقاشی با رنگ انگشتی رو دوست داری
به عشق رنگ انگشتی روزی ده بار میگی بریم حموم
روژینا و دوستش آرام کوچولو
دخترم داره با رنگ انگشتی حموم میکنه نه نقاشی
دخملی داره کاردستی درست میکنه
بازی با گل بهداشتی
ترکیب نقاشی و کاردستی
آموزش شکل های هندسی با بازی
روز 13 خرداد تصمیم گرفتیم باز از تعطیلات استفاده کنیم و یه سفر دو روزه به سرعین داشته باشیم به اتفاق همکارای من خانوادگی.
عصر حرکت کردیم سمت اردبیل و حدودای 9 شب رسیدیم خیلی خیلی شلوغ بود به سختی اتاق خالی تو یه هتل پیدا کردیم و دور همی شام خوردیم و واسه صبح فردا برنامه ریزی کردیم.
شب وقتی رفتیم بخوابیم بابایی گفت که دل پیچه داره!! بهش گفتم که برو آب داغ بخور حتما سردی کردی
بنده خدا به حرفم گوش کرد و ولی انگار به این سادگی ها قرار نبود خوب شه. بابا تا صبح نخوابید و حالش بد بود.
صبح زود من و دوستام رفتیم برای آب گرم هنوز نیم ساعت از ورود ما نگذشته بود که اسم منو پیج کردن!
از ترس تنم یخ زده بود!!!!!!!!!!!!!!!!
حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشه!! بابایی حالش خیلی بد شده بود و خون دیده بود.
دکتر بهش گفته بود هر چه سریعتر باید خودشو به بیمارستان برسونه اونم تو اردبیل چون سرعین فقط مراکز بهداشتی درمانی داره و بیمارستان نداره!!!!!!
وااای نمی دونی چقد اضطراب و استرس داشتم. سریع چمدون رو دوباره بستم تا به سمت اردبیل حرکت کنیم.
بابایی با اون حالش نشست پشت فرمون و اصرارای من واسه اینکه بذار من بشینم فایده نداشت.
هوا فوق العاده گرم بود!!!!!!!!!!!!!!
حدود 38 درجه اصلا قابل باور نبود اونم تو اردبیل!!!!!!!
بابایی همونجا چن ساعتی بستری شد و مشخص شد عفونت روده پیدا کرده!
تا ساعت 3 عصر بابایی بستری بود و من و تو ،تو حیاط و راهروی بیمارستان ، واقعا روز وحشتناکی بود!!
ولی شکر خدا حال بابایی بهتر شد و گفت مستقیم برگردیم خونه
خاطره خوبی از این سفر ندارم
بهتره از خاطرات خوب حرف بزنیم:
پنج شنبه هفته گذشته عروسی دوست عزیزم خاله سمیه شما بود. کلی رقصیدی و بهت خوش گذشت
روز قبلش چهارشنبه 20 خرداد قرار شد من بدون دخملی از طرف محل کارم به یه تور یک روزه به منطقه داماش برم. خیلی جات خالی بود نفس مامان
بدون تو هیچ جا بهم خوش نمیگذره. کل روز تو فکرت بودم که الان کجایی داری چی کار میکنی
از صبح زود حرکت کردیم به سمت لوشان و بعد جیرنده رفتیم.
از کارخونه سیمان خزر لوشان بازدید کردیم و بعد ناهار رو تو خود دهکده داماش سرو کردیم
چشمه های زیبای داماش رو دیدیم و منطقه حفاظت شدش رو که پر بود از گل زیبای سوسن چلچراغ بود
اینطور که میگفتن این گل فقط در سه نقطه از جهان وجود داره که یکیش در این دهکده هست
و اگه کسی بخواد این گل رو بچینه یا خراب کنه 400 هزار تومان جریمه میشه.
بسیار زیبا و دیدنی بود هم گلش و هم منطقش
بعد اونم رفتیم شهر هرزه ویل و درخت سرو 3000 سالش رو دیدیم
وقتی برگشتم خونه ساعت 9 شب بود طوری پریدی بغلم که از خودم بدم اومد که تنهات گذاشتم
اینم یه سری از خریدای تابستونی واسه دخملی
اینم لوازم تحریر و اسباب بازیهای جدید دخملی من
این پکیج رو هم خاله ندا واسه دخملی خریده ،دستت درد نکنه خاله جونی
کتابای جدید نفسم
اینم چن تایی عکس از پارک رفتنای هر روز و هر شب ما
الهی مامان قربونش بشه
عاشقتم بخدا