سفر به مشهد مقدس
سلام به دخملی نازم و دوستای مهربونم
گفته بودم برمیگردم ،با کلی عکس و خاطره از سفر ،فقط بازم با تاخیر
روز سه شنبه 29 اردیبهشت 94 راس ساعت 5 عصر پرواز داشتیم به سمت مشهد مقدس.
خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم و برای رفتن به این سفر لحظه شماری میکردم.
رفتن به شهر مشهد جدا از سیاحتش یه حس و حال دیگه ی داره که آدم رو سمت خودش میکشونه . به محض رسیدن به مشهد و دیدن شهر ناخودآگاه اشک تو چشام جمع شد و به امام رضای خودم سلام عرض کردم و بهش گفتم سلام آقا من اومدم ،خیلی دوستت دارم، ممنونم ازت که منو طلبیدی.
بعد یک ساعت و 20 دقیقه رسیدیم و از اونجا راهی هتل شدیم.
سریع بعد از یه استراحت مختصر راهی حرم شدیم واااای الان وقتی یادم میاد دلم می خواد باز اونجا باشم.
شب اول ماه شعبان ما تو حرم رضوی بودیم و اون چن شب پر از جشن و تولد بود.
تولد آقا امام حسین و ....
همه دوستان رو اونجا به یاد آوردم...
چون نمی تونستم دوربین داخل حرم ببرم با گوشیم عکس گرفتم و باز مشکل همیشگی و عکسا روتیت نمیشه
مشهدی خانم روژینای من
چون ما فقط دو روز تمام مشهد بودیم و روز جمعه باید برمیگشتیم سعی کردیم استفاده کامل از وقتمون ببریم.
روزا جاهای دیدنی رو میدیدیم و شبا حرم و زیارت
روز چهارشنبه از صبح رفتیم توس و مقبره فردوسی رو دیدیم.خیلی برام جالب بود.
از همه جالب تر این بود که ما چه بر سر زبان فارسی خودمون آوردیم....
یه اتفاق جالب هم اونجا افتاد که تعریف کردنش خالی از لطف نیست:
بعد خارج شدن از موزه تازه تصمیم داشتیم توی حیاط کنار تندیس فردوسی چن تایی دور همی عکس بندازیم.
خانوم خانومای ما تندی رفت کنار گلها وایسه تا عکس بندازه یهو افتاد تو چاله پر از گل.
واقعا دیدن این صحنه دل میخواست
یک عدد روژینا از سر تا پا گلی و از همه مهمتر مامان یه دونه لباس اضافه هم همراش نبود
اعصابمون به کلی خرد شده بوود مونده بودیم چی کار کنیم .
فاصله توس تا مشهد زیاد بود و حتی نمی تونستیم برگردیم هتل تا لباساش رو عوض کنم چون تو ماشینم نمی تونست بشینه!!!!!!!!
بابایی پیشنهاد داد سریع یه فروشگاه لباس پیدا کنیم و برات لباس بخریم و تنت کنیم
شکر خدا تونستیم پیدا کنیم برای اولین بار مامان در عرض 5 دقیقه برات لباس خرید
خداییش بدم نبود لباسات
خلاصه بعد این پروژه و آروم شدن اوضاع رفتیم سمت باغ وحش
فدات بشم که کلی اونجا بهت خوش گذشت و با تعجب حیوونا رو نگاه میکردی و برات جالب بود
روژینا کنار قفس شیرای خسته و داغون که همش می خوابیدن طفلکی ها
دخملی سوار کره اسب کوچولو
بعد اونجا هم طرفای ظهر رفتیم سمت شاندیز و شیشلیکای معروفش جای همه دوستان سبز
باغ پرندگان اونجا
از اونجا برگشتیم هتل و یه چن ساعتی استراحت کردیم و بعد شما پیش بابایی و عمو مهدی موندی تا برین موزه و من و خاله راحله (دوستای خانوادگیمون) رفتیم سرزمین موجهای آبی که حسابی بهمون خوش گذشت.
شبم بعد برگشتن از اونجا باز دسته جمعی رفتیم حرم.
یه موضوع جالب دیگه ای هم که اتفاق افتاد این بود که مامان جون و بابا جون هم همون 29 اردیبهشت راهی مشهد شدن اما چون می خواستن با ماشین بیان و تو راه از مازندران هم لذت ببرن غروب روز چهارشنبه رسیدن مشهد و شبش دسته جمعی و با هم رفتیم حرم
تمام عکسای دسته جمعیمون با گوشی بود و اینجا نمی تونم بذارم
فردای اون شب یه سر رفتیم بازار رضا و مجتمع پروما و بازار الماس و شبم برای آخرین بار رفتیم حرم
خیلی دلم می خواست اون شب آخری تا صبح اونجا بمونم ولی به خاطر تو نتونستم چون خیلی خسته بودی و خوابت میومد دلم می سوخت.
بازار الماس و خرید سوغاتی برای دوستان
اینم عکس سلفی که دخملی از خودش گرفته اونم با دوربین
در کل سفر خیلی خوبی بود، ایشالا نصیب همه آرزومندا بشه، آمییییییییین