یه روز جمعه با روژینای مامان
سلام جوجه طلایی مامان
جمعه هفته گذشته خواستیم که از روزای پایانی تابستون استفاده ببریم با دوستای پایه مامان، خاله ندا و خاله مریم تصمیم گرفتیم بریم خلخال.
صبح به محض حرکت هوا فوق العاده ابری شد و شروع کرد به بارون گرفتن. یه قسمتی از راه رو رفته بودیم که باباسی پیشنهاد داد برگردیم چون مطمئنا جاده کوهستانی هوا بدتر از اینجاس و احتمال داره سیل راه بیفته و کلا مسیر خطرناکه!
ما هم حالمون گرفته شد که داریم برمیگردیم که باباسی سورپرایزمون کرد و گفت بریم بام سبز لاهیجان.
ما هم که حسابی داشتیم ذوق مرگ میشدیم در کمال خونسردی قبول کردیم.
چون بچه ها صبح زود از خواب پاشده بودن و صبحانه نخورده بودن تو راه یه جا مکثی کردیم واسه خوردن صبحانه
حدود ساعت 11/30 رسیدیم لاهیجان. در ابتدای امر رفتیم شیطان کوه( به قول داداش ماهان کوه شیطان صفت) و چن تایی عکس گرفتیم.
واقعا خیلی جای زیباییه خداییش
روژینا و ماهان و علی
بعدشم رفتیم و مراسم چایی خورون رو برپا کردیم. یه گشتی تو شهر زدیم و واسه ناهار رفتیم بام سبز.
رسیدن ما به بام سبز همانا و گرفتن بارون هم همانا. بعد اینکه بارون کمی بند اومد، بچه ها رفتن واسه ماشین برقی بازی. تصمیم داشتیم دسته جمعی تله کابین سوار شیم اما تو جمع ما چن نفری مخالفت کردن و برناممون کنسل شد. من که عاشق تله کابین(به قول داداش ماهان تله پاتینگ) و اون منظره های زیر پاشم.
واسه خوردن ناهار هم یه آلاچیق اجاره کردیم و ناهار خوردیم تو اون فضا خیلی دسته جمعی چسبید.
وقتی اون بالا هستی تمام شهر زیر پاته!
یه شهر خوشگل با اون استخر زیبا که مثل یه نگین وسطش می درخشه و از سمت دیگه که نگاه میکنی کوه و کوهپایه پر از باغ چای که اینقد منظم کنار هم چیده شدن درون آدم رو به وجد میاره
خدایا به خاطر همه نعمتهایی که اطرافمون هست و گهگاه نمی بینمشون هزاران بارشکر
حیف که اینقد از دیدن این مناظر لذت میبردم یادم رفت ازشون عکس بگیرم
بعد ناهار هم بچه هارو بردیم تو قصر بازی و یه یک ساعتی همونجا مشغول شدن
الهی مامانش قربونش بشه دخملیه موتور سوارم
تا عصر اونجا موندیم و حدود ساعت 6 برگشتیم و تو راه برگشت یه سری هم به شهر آستانه زدیم و رفتیم حرم امامزاده سیدجلال الدین اشرف و با دخملی رفتیم واسه زیارت.
الهی که مامان قربونت بشه که با دستای کوچولوت ضریح رو لمس میکردی و میکشیدی به صورتت.دوست داشتم همونجا یه لقمه چپت کنم. یه خانومی هم کنارمون بود و وقتی این صحنه رو دید خندید و کلی نازت کرد و برات دعای خیر کرد.
امیدوارم به حق همه امامزاده ها، همه به آرزوهاشون برسن
در نهایت چن تا عکس جامونده از ماه پیش وقتی همراه مامان جونو بابا جون تو یه روزابری رفته بودیم دریا
دخملی محو منظره زیبای دریا
عاشق پرتاب کردن سنگ تو آبی نفسم
نبضم برای تو میزنه عشق کوچولوی مامان