روژینا و سفر به ماسوله بهمراه بابا و مامان
بعد از ظهر جمعه تابستون تو ماه رمضون من و تو و بابا تصمیم گرفتیم بریم ماسوله. تو توی بغل بابا مهدی بودی و واسه خودت آواز می خوندی، اینقد ذوق ذوق می کردی که نگو! هر کی از کنارمون رد می شد لپتو می کشید. تا وقت افطار توی شهر چرخیدیمو تو بازارش رفتیم یه چندتا صنایع دستی هم خریدیم . کم کم دیگه داشت اذون می گفت بابا پیشنهاد داد افطار تو یه آلاچیق بشینیمو چای بخوریم.نمی دونی فضا چقد قشنگ بود بارون ریز ریز داشت میبارید و کمی هم مه بود. چراغ ها هم روشن شده بود تو دامنه کوه. کنار آلاچیقی که نشسته بودیم دو تا گربه کوچولو کنار هم خوابیده بودند وای خیلی خوشگل بودند! تو همینجور بهشون خیره شده بودی عاشقتم گل مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی