روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

روژینا و سفر به ماسوله بهمراه بابا و مامان

 بعد از ظهر جمعه تابستون تو ماه رمضون من و تو و بابا تصمیم گرفتیم بریم ماسوله. تو توی بغل بابا مهدی بودی و واسه خودت آواز می خوندی، اینقد ذوق ذوق می کردی که نگو! هر کی از کنارمون رد می شد لپتو می کشید. تا وقت افطار توی شهر چرخیدیمو تو بازارش رفتیم یه چندتا صنایع دستی هم خریدیم . کم کم دیگه داشت اذون می گفت بابا پیشنهاد داد افطار تو یه آلاچیق بشینیمو چای بخوریم.نمی دونی فضا چقد قشنگ بود بارون ریز ریز داشت میبارید و کمی هم مه بود. چراغ ها هم روشن شده بود تو دامنه کوه. کنار آلاچیقی که نشسته بودیم دو تا گربه کوچولو کنار هم خوابیده بودند وای خیلی خوشگل بودند! تو همینجور بهشون خیره شده بودی عاشقتم گل مامان   ...
16 دی 1392

یازده ماهگیت مبارک فرشته کوچولو

امروز یازدهمین ماهگرد تولدته عزیزه دلم  خیلی خوشحالم از داشتنت و با تو بودن. آرزومه تا زمانی که زنده ام در کنارم باشی. قلبم همیشه برای تو می تپه تو همیشه برای مامان یه دختر کوچولوی نازو دوست داشتنی باقی می مونی تازه کلی کارای جدید یاد گرفتی  الان می تونی دور تا دور اتاقو راه بری! بعضی اوقات می افتی ولی خیلی شیرین راه میری. می خوای ثابت کنی که می تونی هر وقت احساس می کنی که داری می افتی تند تر میری تا به یه تکیه گاه برسی تازگی مامانی بهت یاد داده عروسکاتو نازی می کنی  نائی نائی  تازه بعد از نازی بوسشون هم میکنی اونم چه بوسی دماغشونو می کنی تو دهنت و یه صدایی مثه بوس در میاری الهی که فدای بوس کردنش بشم من   ...
25 آذر 1392

دندون هشتم روژینا

امروز خیلی خیلی مامان خستس! چون دیشب نذاشتی بخوابه! چرا؟!!!!!!!! چون عزیز دلم تو چند روز اخیر داشتی دندون هشتمت رو در میآوردی و کلی بهت سخت گذشت.  تب داشتی و اسهال و همش بی قراری می کردی شبا هم نمی تونستی بخوابی و کلافه بودی. بمیرم که همش گریه می کردی و اشکات مثه دونه های مروارید رو لپه کوچولوت می ریخت. مامان هم بعضی وقتا باهات گریه می کرد چون طاقت دیدن ناراحتیتو نداشت.اما خدا رو شکر امروز بهتری ایشالا همیشه سلامت باشی عمرم ...
17 آذر 1392

روژینا در مراسم شیرخوارگان حسینی

روز جمعه صبح بود و هوا خیلی سرد بود  روژینا و مامان حاضر شدن که برن مراسم. آخه مامان سال پیش که روژینا تو دل مامانش بود نذر کرده بود که خدا یه دخمل کوچولویه سالم و باهوش بهش بده و روژینارو تو این مراسم شرکت بده. وقتی رسیدیم خیلی شلوغ بود بالاخره یه جا واسه نشستن پیدا کردیم.خیلی مراسم جالبی بود.روژینا از گرما کلی عرق کرده بود ولی چون بچه های هم سن و سال خودشو دیده بود خیلی ذوق ذوق می کرد قربونش بشم. بعدشم که دیگه خسته شده بود یه کم شیر خوردو تو بغل مامان خوابش برد. وقتی هم بیدار شد که دیگه مراسم تموم شده بود  تازه خلوت تر هم شده بود با چند تا از بچه ها دوست شده بود و بازی می کرد. (سنا کوچولو) ...
14 آذر 1392

وقتی روژینا تعجب می کنه!!!!!

نمی دونی روژی عسل مامان وقتی تعجب می کنه چقدر شیرین تر می شه!  هی میگه اااااااااااااااااه! مخصوصا از فلش دوربین. الهی که مامانش فداش بشه اینجا روژینا 5 ماهس که تعجب کرده   ...
13 آذر 1392

جشن سیسمونی روژینا

عصر روز جمعه 19/8/91 وقتی تو حدود هشت ماهه بودی و تو دل مامان ریحانه وول وول می خوردی مامان و بابا برات جشن سیسمونی گرفتند.چند نفر از فامیل و دوستا دور هم جمع شدیم و کلی بزنو بکوبو رقص کردیم و عصرونه خوردیم. همه کلی کادو واسه روژینا آوردن که واقعا دسشون درد نکنه بعدشم نوبت رسید به افتتاح و دیدن اتاق عروسک کوچولوی ما  چند تا از عکساشو گذاشتم تو ادامه مطلب تا ببینید.   اینم لباسای روژینا   ...
13 آذر 1392