تحولات روژینا گلی
سلام جیگر مامان
بعد چن وقتی امروز فرصت کردم وبت رو آپ کنم ولی طبق معمول بازم با عجله
هفته گذشته با کلی رشوه بالاخره راضیت کردم ببرمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کنم. موهات خیلی بلند و کم جون شده بود. اما بر خلاف علاقه ای که در ابتدا نشون میدادی وقتی خاله دست به قیچی شد انگار که دوباره پرستارای بیمارستان رو دیده باشی شروع کردی به گریه کردن و جیغ و هوار
خیلی دلم سوخت چون کاملا درکت میکردم و میدونستم دلیل این همه ترست چیه
خدارو شکر آرایشگرمون خیلی حرفه ای عمل کرد و با وجود گریه و بی تابی تو سریعا موهاتو کوتاه کرد.
موقع خارج شدن از اونجا کلی با خاله دوست شده بودی و براش بوس میفرستادی
اینم عکسای دخملی بعد کوتاهی مو که البته یه کوچولو بد اخلاق شده بود
پروژه از شیر گرفتنت هم با الطاف الهی آغاز کردم ولی بیشتر از خودت من دارم عذاب میکشم وقتی که ازم گاه و بیگاه سراغش رو میگیری و من با یه چیز دیگه سرگرمت میکنم و خیلی دلم میسوزه....
از اون مهمتر قصد داشتم از پوشک هم بگیرمت که به توصیه مامانم موکول شد به فصل گرما و اوایل بهار....
هر روز که به دو سالگی نزدیک میشی بیشتر احساس میکنم که بزرگتر شدی...
تغییرات رو درت میبینم
خیلی آرومتر و خانومتر شدی، جدیدا با عروسکات بیشتر بازی میکنی و خرابکایهاتم کمتر شده،همه
چیزایی رو که میگم به خوبی میفهمی و درک میکنی.
تو پهن کردن سفره به مامان جون کمک میکنی. وقتی خونه هستم و مشغول کارا ،دیگه کمتر بهونه میگیری و میام تو آشپزخونه کنارم میشینی و همونجا مشغول بازی میشی
عاشق کشیدن نقاشی هستی اونم با دست چپ....
تمام فلش کارت هاتو میشناسی و وقتی بهت میگم مامانی بهم بینی یا چشم یا سیب.... رو بده با چشای نازت تند تند دنبال کارت مورد نظر میگردی و زودی پیداش میکنی و بهم میدی و منم کلی ذوق مرگ میشم و جیغ میکشم و تو هم خیلی خوشت میاد و کلی میخندی.
وسایل آرایشمم که کافیه به دستت برسه که نابودشون کنی اینقد جالب از من تقلید میکنی که دوست دارم بخورمت با اینکه به ظاهر اینجوری نشون نمیدم تا به کارت ادامه ندی!
صحبت کردنت هر روز داره بهتر و بهتر میشه...
کلماتی مثل :
مامان، بابا،الام(سلام)،بیا،بیو(برو)،تیلوزو(تلویزیون)،بابا ایدی(بابا مهدی)،ایو(الو)،عدو(عروس)،مامان(ماهان)
عل دان(علی جان)،لی لی لی لی(تولد یا عروسی و یا آهنگ شاد)،داب(تاب)،بار(پارک).....
که الان فقط همین چن تا یادم میاد و بعد ادامشو اضافه میکنم.
جمعه هفته گذشته هم باباسی چون از قبل بهت قول داده بود بردت پارک و واااای که چقد خوشحال بودی
فدای اون ذوق کردنت بشم
حاضرم همه زندگیمو بدم تا تو خوشحال باشی
شام هم رفتیم بیرون و از اونجایی که عاشق سیب زمینی سرخ کرده ای بابا قبل غذا واست سفارش داد