روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

اولین شب یلدای دخمل توچولوی من

عزیز دل مامان اولین شب یلدای عمرت مباررررررررررک                                     ایشالا سالهای سال کنار من و باباسی باشی و سالم و شاد نمی دونی شب یلدا چقد شیطونی کردی فقط 5 دقیقه سفره یلداییمون پهن بود چون روژینا خانوم حمله ور میشد به خوردنیا، خصوصا اونایی که قرمز بودن عسل خانومم عاشق هندونس، وای وقتی هندونه می بینه از خود بی خود میشه قربونش بشم اینم چندتا عکس از عسل بانوی بلا خونه مامانی اینم کیک هندونه ای که روژینا ع...
23 دی 1392

مروارید نهم روژینای من

سلام مامانی من.  دیشب داشتی با مامانی بازی میکردی و من داشتم قلقلکت می دادم و عسل خانومم تو هم داشتی کلی ذوق می کردی بلند بلند می خندیدی که یهو من یه چیزی کشف کردم! اگه گفتی چی بود؟ یه مروارید کوچولوی سفید  فداش بشم که لثش قرمز و متورم بود حتما درد هم کشیده بودی عمرم مروارید نهمت مبارک گلم همه زندگیمی ...
22 دی 1392

شیطون خانوم خونه ما

سلام قشنگم امروز می خوام یه کم از شیطنتات بنویسم که عاشقشونم!!!!!!!! دو روز پیش جمعه بود و مامان خونه! از صبح پیش روژینا. وای دیگه نگو پدرمو درآوردی خوشگل مامان از بس که این اتاق و اون اتاق کردی. هر جا که مامان میرفت تو هم دنبالش اول تو آشپزخونه شروع کردی به ریختن وسایل کابینتا به بیرون بعدشم در جابرنجی رو باز می کردی و برنجارو آروم آروم می ریختی وسط آشپزخونه و بعدشم رفتی سراغ ماشین لباسشویی نیست عاشق اون چراغای آبیش هستی هیچی دیگه بیچارمون کردی!!!!!!!!!! حالا نوبت جارو کشیدن پذیرایی شده! ای وااااااااای سوار بر جارو برقی و صداشو در آوردی بعدشم رفتی تو اتاق مامان و بابا شروع کردی به بیرون کشیدن وسایل کشوی میز توالت. از این...
22 دی 1392

جشن دندونی عسلکم

روز جمعه 26مهر یه روز آفتابی و گرم واسه روژینا کوچولو جشن دندونی گرفتیم. 4 تا از مرواریدات در اومده بود. مامان و بابایی از قبل واسه دندونیت یه لباس خوشگل در نظر گرفته بودند. مامان ریحانه هم چند روزی بود که درگیر جشن بود.واسه دندونیت مامان تم دندونو در نظر گرفتو همه دندونارو برش داد تا ریسه درست کنه  آجیل و برنج بو داده هم داشتیم که مامانی زحمت درست کردنشو کشیده بود که واسه اونا هم تم دندون با عکس روژینا داشتیم.   اون روز تو از صبح خونه مامانی بودی و حسابی خوابیدی تا تو جشن گریه نکنی و اذیت نشی  ساعت 4 که شد مهمونا یکی یکی اومدن اول از همه خاله ندا با داداش ماهان اومدن، ماهان پسرک خاله ندا همکار ما...
21 دی 1392

روژینا و سفر به ماسوله بهمراه بابا و مامان

 بعد از ظهر جمعه تابستون تو ماه رمضون من و تو و بابا تصمیم گرفتیم بریم ماسوله. تو توی بغل بابا مهدی بودی و واسه خودت آواز می خوندی، اینقد ذوق ذوق می کردی که نگو! هر کی از کنارمون رد می شد لپتو می کشید. تا وقت افطار توی شهر چرخیدیمو تو بازارش رفتیم یه چندتا صنایع دستی هم خریدیم . کم کم دیگه داشت اذون می گفت بابا پیشنهاد داد افطار تو یه آلاچیق بشینیمو چای بخوریم.نمی دونی فضا چقد قشنگ بود بارون ریز ریز داشت میبارید و کمی هم مه بود. چراغ ها هم روشن شده بود تو دامنه کوه. کنار آلاچیقی که نشسته بودیم دو تا گربه کوچولو کنار هم خوابیده بودند وای خیلی خوشگل بودند! تو همینجور بهشون خیره شده بودی عاشقتم گل مامان   ...
16 دی 1392

یازده ماهگیت مبارک فرشته کوچولو

امروز یازدهمین ماهگرد تولدته عزیزه دلم  خیلی خوشحالم از داشتنت و با تو بودن. آرزومه تا زمانی که زنده ام در کنارم باشی. قلبم همیشه برای تو می تپه تو همیشه برای مامان یه دختر کوچولوی نازو دوست داشتنی باقی می مونی تازه کلی کارای جدید یاد گرفتی  الان می تونی دور تا دور اتاقو راه بری! بعضی اوقات می افتی ولی خیلی شیرین راه میری. می خوای ثابت کنی که می تونی هر وقت احساس می کنی که داری می افتی تند تر میری تا به یه تکیه گاه برسی تازگی مامانی بهت یاد داده عروسکاتو نازی می کنی  نائی نائی  تازه بعد از نازی بوسشون هم میکنی اونم چه بوسی دماغشونو می کنی تو دهنت و یه صدایی مثه بوس در میاری الهی که فدای بوس کردنش بشم من   ...
25 آذر 1392

دندون هشتم روژینا

امروز خیلی خیلی مامان خستس! چون دیشب نذاشتی بخوابه! چرا؟!!!!!!!! چون عزیز دلم تو چند روز اخیر داشتی دندون هشتمت رو در میآوردی و کلی بهت سخت گذشت.  تب داشتی و اسهال و همش بی قراری می کردی شبا هم نمی تونستی بخوابی و کلافه بودی. بمیرم که همش گریه می کردی و اشکات مثه دونه های مروارید رو لپه کوچولوت می ریخت. مامان هم بعضی وقتا باهات گریه می کرد چون طاقت دیدن ناراحتیتو نداشت.اما خدا رو شکر امروز بهتری ایشالا همیشه سلامت باشی عمرم ...
17 آذر 1392