دختر قشنگم سیزده بدر امسال به خاطر اینکه تو خسته نشی و بهت خوش بگذره من و باباسی تصمیم گرفتیم از صبح نریم بیرون و بعد از اینکه ناهار خوردیم آماده شدیم و مامانی رو هم با خودمون بردیم. حدودا ساعت 3 عصر رسیدیم. خیلی خیلی شلوغ بود. هر جا یک متر مربع سبزه میدیدی چند نفر یه زیلو پهن کرده بودن و دور هم نشسته بودن. واقعا خیلی احساس خوبی به آدم دست میده! تو هم همه جارو با دقت نگاه میکردی و با دیدن بچه ها کلی ذوق میکردی!اولش یه چند دقیقه ای پیش ما نشستی و دور و برت رو نگاه کردی!و ازم پرتقال می خواستی بهت دادم ولی باز حواست به نی نی های کناریمون بود که یهو دیدم پاشدی و رفتی سراغ یکیشون و دستشو گرفتی و سمت خودت کشیدی یعنی بیا با هم بازی کن...