روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

وبلاگ کوچولوی من تولد یک سالگیت مبارک

وبلاگ دختر کوچولوی من 1 ساله شد   یک سال خاطرات تلخ و شیرین رو برات اینجا ثبت کردم عشق مادر شبا و روزای قشنگ از تنهاییامون گفتم ، از شادیها و غم هامون گفتم، از جشن ها و دور همی هامون گفتم روزای آفتابی یا برفی و سرد رو ثبت کردم از نشستن تا تاتی تاتی کردن و راه رفتن و دویدنت و مرواریدای خوشگلت نوشتم از شیطنتای لذت بخشت و نگاهای نادمانه تو دل بروت!!!! و در این میان دوستای مهربون و گلی پیدا کردم که عاشقشونم و کلی بهشون عادت کردم و همیشه براشون آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم و چن تاییشونم از نزدیک دیدم امیدوارم برای همیشه واسه هم دوستای خوبی باقی بمونیم نفس مامان می خوام تا...
6 آذر 1393
1544 19 29 ادامه مطلب

22 ماهگیت مبارک عشقم

سلام جوجه کوچولوی مامان شرمندتم که پست 22 ماهگیت رو اینقد با تاخیر دارم آپ میکنم امید دلم، نبض زندگی من 22 ماهگیت مبارک   عاشقتم،عاشقتم،عاشقتم الهی مامان قربونت بشه که تا هر جا میشنوی تولد اینقد ذوق میکنی که نگو. تند تند بهم میگی که می خوای فوت کنی(منظورت فوت کردن شمع تولده!!)بعدشم دست میزنی روز پنج شنبه بعد اینکه از محل کارم اومدم خونه با مامانی هماهنگ کردم که بازم یه چن ساعتی تو پیشش بمونی و من برم استخر. همونجا که بودم تصمیم گرفتم واسه 22 ماهگیت یه جشن خودمونی خونه مامانی بگیرم. برگشتنی رفتم و یه کیک کوچولو برات خریدم و شمع و فشفشه که قربونش بشم عاشقشی اینم کیک اون شبمون ...
2 آذر 1393

تولد دایی رامین

سلام زندگی من 22 آبان تولد دایی رامین مهربونه امسال 27 ساله میشه در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست! مثل آرامش بعد از یک غم،مثل پیدا شدن یک لبخند،مثل بوی نم بعد از باران در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست!من به آن محتاجم! امسال دهمین ساله که بدون تو ، رامین عزیزم ،تولدت رو جشن میگیریم 10 ساله که مامان همچین روزی رو به جای شاد بودن و پایکوبی کردن ، سر خاکت اشک میریزه و باهات درد دل میکنه و من با دیدن اشکاش احساس میکنم غصه دار ترین آدم دنیام آرزوی اینکه داداش مهربونم پیشمون باشه و تو دایی رامین صداش کنی و براش دلبری کنی به دلم موند همیشه بهم میگفت اگه خواهر زاده داشته باشم جونمم بخواد براش میذارم چرا ا...
25 آبان 1393
2554 12 37 ادامه مطلب

باز این چه شورش است

    قیامت بی حسین غوغا ندارد    شفاعت بی حسین معنا ندارد حسینی باش که در محشر نگویند   چرا پرونده ات امضا ندارد خدای مهربونم به لب تشنه علی اصغر کوچولو قسمت میدم تمام جوجه کوچولوها رو در پناه خودت حفظ کن ...
14 آبان 1393
3022 21 24 ادامه مطلب

اندراحوالات 21 ماهگیه جوجه کوچولو

اول از همه: 21 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان شکر و هزاران مرتبه شکر برای داشتنت امروز با شکوهترین روز هستیست، روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد   دوم از همه: سلام و 100 سلام نه 1000سلام و 120 هزار تا بوس برای دوستای نازنینم که تو این چن وقت غیبتمون مدام جویای حالمون بودن. قربون همتون   تو این چن وقت مامانی یه کم سرش شلوغ بوده و نتونسته بیاد وبت رو بروز کنه عسل مامان شرمنده روز پنج شنبه 3 مهر مامانی(مامان خودم) نبود خونه که تو پیشش بمونی و مادر جون (مامان باباسی) هم به خاطر دیسک کمرش نمی تونه مراقبت باشه و عمه سمیه هم واسه کاری خونه نبود. نتیجتا کسی نبود تا د...
26 مهر 1393
2564 24 36 ادامه مطلب

بابایی مهربونم روزت مبارک

7 مهر روز آتش نشان رو به بابایی مهربون و با گذشتم صمیمانه تبریک میگم با تمام وجودم عاشقشم دیشب به مناسبت 7 مهر روز آتش نشان واسه بابایی یه جشن کوچولو گرفتیم. می خواستم بدونه که من و خانواده همیشه قدر زحماتش، شب بیداریهاش و خطر کردن هاشو میدونیم. چن سال پیش زمانیکه هنوز مجرد بودم یه روز اتفاقی تو مسیر بودم دیدم خیابون خیلی شلوغ شده ناخودآگاه رفتم سمت شلوغی. دیدم ای دل غافل یکی از پاساژهای شهر از طبقه بالا دچار حریق شده. تا سرم رو چرخوندم دیدم ماشین آتش نشانی با سرعت خیلی زیاد به محل حادثه رسید. وای که قلبم داشت از سینم بیرون میزد،چرا؟؟؟؟؟ چون اون روز بابام شیفت بود. خوب که دقت کردم ...
8 مهر 1393
3046 17 28 ادامه مطلب

20 ماهگی نفس کوچولو و این چند روز

نفس مامانی 20 ماهگیت مبارک      جونم واسه دخملی نازم بگه این چن روز یه کمی بیشتر از همیشه سرمون شلوغ بود. سه شنبه هفته پیش واسه عصرونه همکارای مامان، خاله ندا و خاله مریم ، خاله بهاره و خاله بهنوش خونه ما دعوت بودن. دوره همیه خوبی بود و خیلی خوش گذشت . چون دقیقا روز 25 شهریور بود و مصادف با بیستمین ماهگردت، تصمیم گرفتم یه کیک کوچولو هم واست بگیرم تا دور همیمون خاطره انگیز تر بشه. اینم چن تا عکس از اون روز ا اینم از قسمت خوشمزه ماجرا چون بچه ها عاشق پیتزا بودن واسشون درست کردم ،کیک مرغ هم واسه مامانا جای همه دوستام خالی اون...
31 شهريور 1393
1650 22 43 ادامه مطلب

یه روز جمعه با روژینای مامان

سلام جوجه طلایی مامان جمعه هفته گذشته خواستیم که از روزای پایانی تابستون استفاده ببریم با دوستای پایه مامان، خاله ندا و خاله مریم تصمیم گرفتیم بریم خلخال. صبح به محض حرکت هوا فوق العاده ابری شد و شروع کرد به بارون گرفتن. یه قسمتی از راه رو رفته بودیم که باباسی پیشنهاد داد برگردیم چون مطمئنا جاده کوهستانی هوا بدتر از اینجاس و احتمال داره سیل راه بیفته و کلا مسیر خطرناکه! ما هم حالمون گرفته شد که داریم برمیگردیم که باباسی سورپرایزمون کرد و گفت بریم بام سبز لاهیجان. ما هم که حسابی داشتیم ذوق مرگ میشدیم در کمال خونسردی قبول کردیم. چون بچه ها صبح زود از خواب پاشده بودن و صبحانه نخورده بودن تو راه یه جا مکثی کردیم واسه خ...
17 شهريور 1393
2869 23 48 ادامه مطلب